آرتین آرتین ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

آرتین خان مردی از دیار پاکی

انصراف از مهد کودک

٣شبه پسرم توی تب می سوزه اینقدر لاغر شده که وقتی نگاش می کنم گریم میگیره تصمیم گرفتم فعلا مهد نبرمش تا یه ذره جون بگیره از دیروز هم پرستارش اومده امیدوارم همه چی به خوبی پیش بره شما هم دعا کنید ...
11 دی 1390

عجب صبری

عــجـب صـبــری خدا دارد ! ... اگر من جاي او بودم . همان يك لحظه ی اول ، كه اول ظلم را ميديدم از مخلوق بي وجدان ، جهانرا با همه زيبايي و زشتي ، برروي يكدگر ، ويرانه ميكردم . اگر من جاي او بودم . كه در همسايه صدها گرسنه ، چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم ، نخستين نعر ه مستانه را خاموش آندم ،بر لب پيمانه ميكردم . اگر من جاي او بودم . كه ميديدم يكي عريان و لرزان و ديگري پوشيده از صد جامه رنگين زمين و آسمانرا واژگون مستانه ميكردم . اگر من جاي او بودم . نه طاعت ميپذيرفتم ،نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز كرده ،پاره پاره در كف زاهد نمايان ،سبحه صد دانه ميكردم . اگر من جاي او بودم . براي خاطر تنها يك...
7 دی 1390

عشق

 لیلی زیر درخت انار نشست.           درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ ِ سرخ.            گلها انار شد، داغ داغ.            هر اناری هزار دانه داشت.           دانه ها عاشق بودند دانه ها توی انار جا نمی شدند.            انار کوچک بود.           دانه ها ترکیدند.            انار ترک برداشت.       ...
6 دی 1390

پریشونی آرتین

دیروز وقتی آرتین رو از مهد کودک آوردم احساس کردم خیلی ناراحته چشمای پسرم سرخ شده بود اول فکر کردم تازه از خواب بیدار شده از مربیش که پرسیدم گفت آرتین امروز نیم ساعت فقط خوابیده وقتی هم که رسیدم خونه بیتابی می کرد نمی دونم امروز تو مهد چه اتفاق براش افتاده بود که اینقدر ناآرومی می کرد  خدایا من دارم با پسرم چه می کنم من که نمی دونم تو مهد چی می گذره ای خدا خودت حامیش باش پسرکم منو ببخش تو حق داری وقتی که پیر شدم بسپاری سرای سالمندان چون اون موقع که تو به من احتیاج داشتی من نبودم  ببخش مادرو پسرکم ...
6 دی 1390

جملات با معنا

    در نگاه کساني که پرواز را نمي فهمند هرچه بيشتر اوج بگيري کوچکتر خواهي شد در طوفان زندگی باخدا بودن بهتر از ناخدا بودن است   __________________ ...
5 دی 1390

آرتین خان تب کرده

وای خدای من دوباره آرتین تب کرده تازه چند روز بود که خوب شده بود .دیروز عصر که رفتم از مهد بیارمش از چشماش فهمیدم که حال نداره دست زدم به پیشونیش دیدم وای داره تو  تب می سوزه  از صبح تا الان یعنی تو تب بوده می دونستم کارم در اومده .سریع بهش استامینوفن دادم بعدشم پاشویش کردم نیم ساعت بعدش با کلی بهونه گیری خوابید احساس عذاب وجدان زیادی داشتم اگه من سر کار نمی رفتم این بچه هم اینقدر سختی نمی کشید ولی چاره ای تدارم خلاصه من امروز سرکار نرفتم تا پیش پسرم باشم دیشب هم تا صبح من و باباش با لاسرش بودیم که تبش بالا نره آخه تب بالا خیلی خطرناکه .امیدوارم هیچ نی نی اینطوری مریض نشه برای گل پسر منم دعا کنید ز زودتر خوب بشه   ...
3 دی 1390

بدنیا اومدن آرتین

من آرتین منصفی نژاد در تاریخ ١ اسفند ١٣٨٩ مصادف با ١٦ ربیع الاول شب میلاد حضرت محمد ساعت ٨ صبح یک روز زمستانی در بیمارستان پارسیان تهران از دل مامانم بیرون اومدم البته با یه عالمه گریه فراون مامانم میگه تو بهترین هدیه خدایی برای من و بابا امیر هورا تولدم مبارک شد ...
3 دی 1390